o*o*o*o*o*o*o*o مردِ من حق با تو بود مثل هميشه حق با تو بود تو ديگر به من بازنميگردي اما يك چيز را خوب بدان زمان نتوانست داغ عشق تورا در قلب من سرد كند اگر الان روي صندلي هميشگي ات نشسته اي و قهوه ات را در همان فنجاني كه هزاران بار از دست من گرفته اي مينوشي و فكر من حتي براي لحظه اي از سرت كه نه، از قلبت نميگذرد اين را بدان كه اينبار تو بودي كه لايق نبودي لايق من؟ نه! من بي ارزش چه باشم كه تو لايقش نباشي لايق اين عشق نبودي اين عشق فراتر از زمان بود فراتر از تمام حس هايي كه ميتوانستي تجربه اش كني تو ديگر نه ميتواني ادعاي عشق كني نه ميتواني اينگونه دوست داشته شدن را تجربه كنی ...وَ و كاش هيچوقت جاي من نباشي تا بفهمي چه درد بزرگيست كه اميد هايت دانه به دانه تبديل شوند به حسرت o*o*o*o*o*o*o*o نورا مرغوب فصل ۲ | نامه شماره ۹
o*o*o*o*o*o*o*o سلام بداخلاق جانامروز فهميدم مردم دروغ ميگويند كه زمان همه چيز را حل ميكند. هرچه بيشتر ميگذرد دلتنگ تر ميشوماحتمالا كسي كه براي اولين بار اين حرف را زده هيچوقت عاشق نبوده تا بفهمد زمان يك عشق را كهنه ميكند اما از بين نميبرد زنان عادت دارند از مرد مورد علاقه شان بت بسازند تا بتوانند با خيال راحت به او تكيه كنند! اما باور كن حتي ذره اي كوچك از وجود تو اغراق نبود!! حتي تو از هرانچه در ذهن من عبور ميكند بهتر بودي و هستيتو انقدر بزرگي كه بت ها در كنارت كوچك به نظر مي آيندآن روزي كه براي اولين بار چشمانمان در هم گره خوردانتظار داشتم نفرتي از تو قلبم را پر كند... اما انگار نه انگار... همين كه از تو متنفر نبودم اذيتم ميكردان روز در هتل كه به من نزديك شدي قلبم در حال ايستادن بود... فاصله مان به اندازه يك قدم بود! بعد از اينكه اسمت را گفتي همين يك قدم را هم از بين بردي... ترس وجودم را فرا گرفت... داشت همه چيز شروع ميشد... خودم را به زمين انداختم و پاهايت را بغل كردمگريه كردم: اقا لطفا! لطفا با من كاري نداشته باشيد! من مجبور شدم كه بيايم... اگر من پيشنهاد پدرم را قبول نميكردم او ميخواست خواهر ١٣ ساله ام را قرباني كند... اقا بخدا براي شما در اين شهر دختر فراوان است... اقا من اهل اين كارها نيستم.... اقا لطفاضجه ميزدم و التماست ميكردم! نميدانم چند دقيقه گذشت اما تو همانجا ارام ايستاده بودي و به من نگاه ميكرديكمي كه گذشت ارام سرم را بلند كردم و نگاهت كردم نگاهت غم داشت... دلم براي لحظه ارام گرفت... خم شدي و كنارم نشستي... دستت را جلو اوردي و اشكهايم را پاك كردي: هيس... ارام باش دخترك... گريه نكنو من باز هم گريستم... سرم را در اغوش گرفتي و به سينه ات چسباندي... ارامش مطلق بود! گريستن يادم رفت... فقط و فقط به تو و اغوشت و صداي قلبت فكر ميكردم... وقتي مطمئن شدي كه ارام گرفتم سرم را از سينه ات جدا كردي و با دقت صورتم را از نظر گذرانديببين دختربا صدايي كه به سختي شنيده ميشد گفتم: اسمم گلوريناستبراي چند ثانيه لبخندي مهمان لبانت شد و بعد سريع اخم هايت را در هم گره كردي: گلورينا! تو اگر خودت هم ميخواستي من محال بود به تو دست بزنم! چه برسد حالا كه به اجبار پدرت امدياين حرف را كه زدي يكهو از كوره در رفتي و فرياد زدی: عجب پدر احمقي! دوست دارم با دست هاي خودم خفه اش كنم! خداوند نسل اين مردان را از روي زمين برداردارام گفتم: پدرم مرد خوبي بود وقتي كوچك بودم مثل همه پدر ها مرا دوست داشت مرا به پارك ميبرد و به تحصيلم اهميت ميداد اما گرفتار دوست و الكل و قمار شدچشمهايت غمگين بود اما نميدانم چرا نشناخته مطمئن بودم اهل ترحم نيستيسرت را تكان دادي و گفتي: حيف... حيفِ زندگي هايي كه با قمار و الكل خراب شده... بلند شو... بلند شو و برو... من با تو كاري ندارم! از اولش هم به ميل من نبود امدنت... اين فرانسوي هاي احمق عادت دارند دخترانشان را در اختيار تاجرهاي كشور هاي ديگر بگذارند و به قول خودشان كاري كنند تا به مهمانشان خوش بگذرد... بلند شو بلند شو و برودلم آرام گرفت...! قلبم گرم شد... واقعا گرم شد! اصلا تا آن موقع اين حس را تجربه نكرده بودم! بلند شدم كه بروم... صدايت را شنيدم: گلورينا وقتي از اين اتاق بيرون رفتي لازم نيست تعريف كني كه بينمان اتفاقي نيفتاده! بگذار پدرت عذاب وجدان بگيرد شايد سرش به سنگ خوردچقدر خوشبينانه فكر ميكردي... پدرمن ديگر پدر نبود كه دلش بگيرد براي دخترش! سرم را تكان دادم... براي اخرين بار نگاهت كردم... چه مردياز اتاق بيرون رفتم... در را كه بستم همانجا پشت در نشستم... توان رفتنم نبود! تو نجابتم را از من نگرفتي اما ان روز چيز مهمتري از من دزديدي... من ديگر ان گلوريناي سابق نبودم... قلبم پيش تو جا ماند... از همان روز✳گلورينا✳ o*o*o*o*o*o*o*o نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۲۰ ♦♦---------------♦♦ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۹ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۸ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۷ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۶ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۵ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۴ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۳ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره۱۲ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 11 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۱۰ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۹ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۸ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۷ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۶ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 5 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره ۴ ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 3 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 2 ◄ از گلورینا به ایرزاک | نامه شماره 1 ◄
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. سلام دلگير جانامروز وقتي از خواب بيدار شدم... آنقدر گيج بودم كه نميتوانستم تشخيص بدهم كجا هستم! لحظاتي گذشت تا همه چيز را به خاطر اوردم... ديشب... واي ديشبكاش هيچوقت از خواب بيدار نميشدمسرم را بين دستانم گرفتم! حرفهاي ديشبش، چشمان پر نفرتش، لحظه اي از ذهنم دور نميشدمن لايق اين حرفها بودم!!؟اگر گلورينا ١٠ سال گذشته بودم برايم فرقي نميكردعادت داشتم به توهين و تحقير... اما الآن... واقعا نميتوانم! برايم وحشتناك است... تو برايم شخصيت و غرور افريدي اما خودت باعث شدي كه هم شخصيتم را از دست بدهم هم غرورم رابه سختي از رختخواب جدا شدم... ساعت را نگاه كردم١ ظهر بود! همين ساعت بيدار شدنم ميتواند نشان بدهد كه چقدر حالم وخيم استگشنه ام بود اما ميل به غذا نداشتم... روي صندلي نشستم... همان اولين روزي كه در عمارت مرا به عنوان نامزدت معرفي كردي متوجه نفرتش به خودم شدم... نميدانم شايد يكي از عاشقان سينه چاكت بود! شايد هم مرا در شأن تو نميديد! كه البته حق هم داشتتا چند ماه پيش كوچكترين حرفي هم كه ميخواست به من بزند را با احتياط بر زبان مي آورد... اما همين ديشبچقدر بي پناهي بد اسبوداينكه تكيه گاه نداشته باشياينكه آنقدر ضعيف باشي كه با هر حرفي از هم بپاشيمن هميشه تورا كنارم داشتم... اولين هاي زندگي ام فقط با تو بود... اولين تكيه گاه تو بودي... اولين عشق تو بودي... اولين بار زندگي كردن را تو به من آموختي... اولين بار تو بودي كه به من ارزش دادي... تو بودي كه حساب مرا از خانواده ام جدا كردي... اين تو بودي كه اولين بار به من امنيت بخشيديآن روزها كه سنم كمتر بود و در اين خانه با كساني زندگي ميكردم كه مثلا خانواده ام بودند هميشه از خداوند ميخواستم اتفاقي رخ بدهد كه از اين منجلاب بيرون كشيده شوم... هميشه موقع خواب صندلي ام را زير دستگيره در ميگذاشتم تا آن مردك هميشه مست پايش را به اتاقم نگذارد... بچه بودم اما با همان سن كم ميتوانستم تشخيص بدم كه چقدر زندگي مان كثيف است... شب هارا با ترس صبح ميكردم... هزاربار از خواب ميپريدم... چه زندگي فلاكت باري بودتو چه اكسيري داشتي كه توانسته بودي تمام ترسهايم را از بين ببري؟ اغوش تو چه معجوني بود كه من تمام امنيت گمشده كودكي ام را در ان پيدا كردم!؟ميشود باري ديگر....؟هيچي... بگذريم... توقع بي جايي بوددلم برايت تنگ شده تكيه گاه جان❇گلورينا❇ *.*.*.*.*.*.*.*.*.*. نورا مرغوب❇❇نامه شماره ۱۱
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. زمستان ١٩٧٠ پاریس از گلورینا به ایرزاک سلام از دست رفته جان درست احساس دوندهای را دارم که وقتی خودرا نزدیک به خط پایان مسابقه میبیند کسی اورا متوقف کرده! و درست لحظه ای که متوقفش کرده اند به عقب پرتابش میکنند برگشتم به گذشته خودم ... همان کشور ... همان شهر همان خانه ... همان خاطرات ... اصلا چرا کشش میدهم؟ برگشتم سر پله اول یادت هست برای فراموشی این شهر و این خاطرات چقدر تلاش کردی؟ یادت هست چه شبهایی نخوابیدی تا مرا از کابوس های شبانه ام جدا کنی؟! اصلا چه شد که به این جا رسیدیم؟ تا آخرین لحظه فکر میکردم همه چیز درست میشود اصلا تا آخرین لحظه مطمئن بودم همه چیز درست میشود!.... آخرین لحظه را یادت هست؟ همان لحظه که در مقابل چشمان پر از اشکم چمدان را جلوی در قطار روی زمین کوباندی همان لحظه که دیگر هیچ چیز نشنیدم... جز صدای قلبم هیچ چیز نشنیدم درست همان لحظه فهمیدم کسی که روزی مرا از منجلاب بیرون کشید به این نتیجه رسیده که من لیاقت خوشی ندارم و اینبار خودش با دست های خودش مرا درون لجن انداخته و پاهایش را روی شانه ام گذاشته و فشار میدهد تا بیشتر فرو بروم اینبار زندگی در این منجلاب سخت تر است قبلا گلورینای همیشه بدبختی بودم که عادت داشتم به این زندگی اما الآن گلورینایی را درون این منجلاب فرو کرده ای که خوشبخت بودن را تجربه کرده... آن هم با تو اصلا من چرا انقدر حق به جانب شده ام؟ تو حق داشتی... من لیاقت خوشی نداشتم خداوند بعضی هارا بدبخت بدنیا می اورد تا دنیا به تعادل و توازن برسد به اندازه ی تمام روزهای بدی که من پیش رو دارم تو خوش باش... بگذار حداقل تنها یک دلیل برای ادامه این زندگی داشته باشم و آن هم تصور لبخند تو باشد گلورینا *.*.*.*.*.*.*.*.*.*. نورا مرغوب❇ ❇نامه شماره ۱
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم